این داستان رو از روی کتاب خاطرات یک بی عرضه» اثر جِف کینی ایده گرفتم و قصد چاپ کردنش رو ندارم فقط همینطوری همونو با ایده های خودم نوشتم.

خب درمورد یه دختر موسیقی دانه که گیتار میزنه و به همراه پدر و مادرش میرن مسافرت جاده ای.

و اتفاقات جالبی توی اون سفر براشون رقم میخوره.

یکی از اون اتفاقات، یه کنسرتیه که قراره برن .

ژانرش طنزه و از مشکلات یه موسیقی دان به شوخی نوشتم.

قسمتی از داستان::

اگر موسیقی دان باشید همه دوستانتان از شما میخواهند برایشان ترانه ای بسازید(اینو با نقاشی کشیدم).

اگر هم موسیقی دان هستید که میفهکید چه میگویم.

-مامان من گرسنه ام.

مامان یک بسته خوراکی بهم داد که چند تا میوه در ان بود.

راستش من میوه نخواسته بود!

وقتی تکه ای از موز خوردم، حالم بهم خورد!

ان موز گندیده بود!!

 

به مامان گفتم:مامان این موز گندیده است!

مامان جواب داد: عیب ندارد بخورش!

با صدای بلند گفتم: گفتم گندیده استتتت.

-من هم گفتم عیبی ندارد بخور!!

دری که به صندوق عقب راه دارد را باز کردم و یک خوراکی از آن بیرون کشیدم.

پوسته ان را به ارامی باز کردم تا مامان متوجه نشود. هرچی باشد بهتر از موز گندیده ای است که مامان بهم داد!

خاطرات یک موسیقی دان

مامان ,موسیقی ,ای ,گندیده ,گفتم ,موز ,موسیقی دان ,موز گندیده ,باز کردم ,از موز ,بهم داد
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها